جدول جو
جدول جو

معنی کش کشی - جستجوی لغت در جدول جو

کش کشی
نوعی تیر و کمانوسیله ای برای شکار پرندگان مانند: گنجشک، سار، توکا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زه کشی
تصویر زه کشی
خشکاندن آب باتلاق، عمل خشکاندن باتلاق به وسیلۀ کندن گودال ها یا نهرهای کوچک و بردن آب های زائد به گودال ها و زمین های پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کش کشان
تصویر کش کشان
در حالت کشیدن، کشان کشان، برای مثال کش کشانش آوریدند آن طرف / او فغان برداشت در تشنیع و تف (مولوی - ۴۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خط کشی
تصویر خط کشی
خط کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ کی)
آش کشک فروش، آلوده به آش کشک، در تداول خانگی، بی سروپا
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ کَ / کِ)
اصطلاحی در امور بانکی. گرفتن پول از حساب شخصی بوسیلۀ چک یا حواله دادن پولی بکسی بدان وسیله. داد و ستدهای بانکی بوسیلۀ چک. چک نویسی
لغت نامه دهخدا
(حَ کُ)
پایمال کردن حق با علم بحقانیت آن
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ / کِ)
حمل خاشاک و خاکروبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِهْ کَ / کِ)
عمل کندن جویهای گود تا رطوبت یا آب اراضی باتلاقی در آن گرد آمده زمین خشک و سالم شود. جداولی که در باتلاقها کنند برای اخراج آبهای عفن، تا زمین خشک و آمادۀ زراعت شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خشکانیدن آب زمین. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام شهری که دانشمندان آن را از بلاد ولایت کاسی در زاگروس مرکزی دانسته اند. (کرد و پیوستگی نژادی او ص 72)
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ / کِ)
عمل کراکش. کرایه کشی. رجوع به کراکش و کرایه کشی شود
لغت نامه دهخدا
(کو کَ / کِ)
قرمساقی کون. مقابل آن کس کشی بود. (آنندراج). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
حارس. پاسبان. قراول. (ناظم الاطباء) : بدانکه اهالی فارس را در قدیم الایام عادت این بوده که هرآنچه از مردم در کوچه به سرقت برده شود از کشیکچیان گرفته شود و بدین واسطه ایشان بیدار و هوشیار بوده مردم را محافظت می نمود. (قاموس کتاب مقدس).
- کشیک چی باشی، رئیس قراولان.
، پلیس. (یادداشت مؤلف) ، دشنامی است به معنی سردمدار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
عمل و کار کوت کش. رجوع به کوت کش و کوت کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ یِ)
دهی است از بلوک خورکام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در 45هزارگزی خاور رودبار و سی و سه هزارگزی رستم آباد آب آن از چشمه و راه مالرو است بین این ده و صیقلده قلعه خرابه ای واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ)
کلمه ای که بدان سگ را بر مهاجمی (آدمی یا حیوان دیگر) برانگیزند و تحریک کنند و برآغالند و آن ممکن است مخفف کوش کوش امر از کوشیدن باشد یا امر از کشتن
لغت نامه دهخدا
(کِ کِ)
آوازی است که بدان سگ را بر نخجیر یا سگی دیگر و امثال آن برآغالند. کیش کیش. (یادداشت مؤلف). رجوع به کش کش شود، کلمه ای که بدان مرغ خانگی یا مرغان دیگر را رانند
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ / کِ)
عمل لش کش، مرده کشی
لغت نامه دهخدا
(کو کَ / کِ)
کناسی. (فرهنگ فارسی معین). عمل کودکش. رجوع به کودکش شود
لغت نامه دهخدا
(کِ کُ)
کشتن کرم، دست بازی. ملاعبه. ملاعبه با کمی بی شرمی و بی حفاظی. (یادداشت مؤلف).
- کرم کشی کردن، ملاعبه کردن شهوانی در میان جمع. ملاعبه با یکدیگر چنانکه نامزد با نامزد خویش. ملاعبه و مداعبه کردن مردی و زنی در محضر دیگران بر خلاف ادب. در حضور کسان و بی شرمانه معاشقه و ملامسه کردن زن و مرد. لاسیدن با یکدیگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرم کشتن و ملاعبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گل کشی
تصویر گل کشی
حمل و نقل گل و خاک: کپه گل کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعش کشی
تصویر نعش کشی
نسا کشی رستکشی عمل و شغل نعش کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لش کشی
تصویر لش کشی
مرده کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین کشی
تصویر کین کشی
انتقام جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کودکشی
تصویر کودکشی
کناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کش کشان
تصویر کش کشان
آهسته براه بردن و کشیدن: (کش کشانش آورید ند آن طرف او فغان برداشت در تشنیع وتف)، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کش مکش
تصویر کش مکش
کشیدن و رها کردن، از هر سو کشیدن کشاکش، جدال ستیزه: (روز و شب در جنگ و اندر کش مکش کرده چالیش آخرش با اولش)، (مثنوی)، خوشی و نا خوشی غم و شادی، امر و نهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیکچی
تصویر کشیکچی
ترکی پاسپا (گویش گیلکی) نگهبان مراقب پاسدار: (شاهزاده از آن غافل افتاد که در آن شب اضداد او کشیکچی اند و محتمل است که دروب دولتخانه مسدود ساخته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام کشی
تصویر کام کشی
رسیدن به آرزو و امیال، کامیابی، مقابل ناکامی: (... بزرگ منش بود اندر کامروایی) (مقدمه شاهنامه ابو منصور عبدالرزاق. هزاره فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط کشی
تصویر خط کشی
پگمالی خط کشیدن روی کاغذ بوسیله خط کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چک کشی
تصویر چک کشی
گرفتن پول از حساب شخصی بوسیله چک چک نویسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زه کشی
تصویر زه کشی
خشکاندن آب زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کش مکش
تصویر کش مکش
((کِ مَ کِ))
کشیدن و رها کردن، از هر سو کشیدن، جدال، ستیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زه کشی
تصویر زه کشی
((زِ. کَ یا کِ))
خشکاندن آب زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لش کشی
تصویر لش کشی
((لَ. کِ))
مرده کشی
فرهنگ فارسی معین